• گریزون
  • جلوگیری از کپی کردن مطالب

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    لوگوی وبلاگ
     

    صفحات اختصاصی
     

    آمار و اطلاعات

    بازدید امروز :5
    بازدید دیروز :3
    کل بازدید :58424
    تعداد کل یاداشته ها : 41
    04/2/11
    8:19 ص
    مشخصات مدیروبلاگ
     
    [0]

    خبر مایه
    عناوین یادداشتهای وبلاگ
    یاداشت سی وهشتم عناوین یادداشتها[1]

    هوحق یاعلی مدد

    من همان کسی هستم که خداوند سختی ها و مشکلات را بر من آسان گرداند و من کسی هستم که دور را برایم نزدیک کرده است . سلمان گوید: صدایی از آسمان شنیدم اما کسی را ندیدم که می گفت: یا علی . راست گفتی، راست گفتی. تو راستگو و تصدیق شده هستی و صلوات و درود الهی بر تو باد! آن گاه حضرت بر اسبش سوار شد و من نیز سوار شدم و به آن دو فرمان دادند و آنها در هوا به پرواز درآمدند تا اینکه خودمان را در دروازه کوفه دیدیم و تمام اتفاقات ساعتی از شب گذشته به وقوع پیوست

     حضرت به من فرمود: ای سلمان! وای بر حال کسی که به حق ما معرفت نداشته و ولایت ما را انکار کند. ای سلمان! کدام یک بهتر است، محمد صلی الله علیه و آله و سلم یا سلیمان بن داود علیه السلام؟ عرض کردم: مسلما محمد صلی الله علیه و آله و سلم بهتر است. فرمود: ای سلمان! همانا آصف بن برخیا در یک چشم برهم زدن قادر به حمل تخت بلقیس نزد سلیمان شد، در حالی که تنها یک علم از کتاب نزد او بود، پس چگونه من آن کار را نکنم در حالی که من علم صد و بیست و چهار کتاب را می دانم؟ خداوند متعال بر شیث بن آدم علیه السلام پنجاه صحیفه، بر ابراهیم خلیل  علیه السلام بیست صحیفه و تورات و انجیل و زبور و قرآن را نازل فرموده است. 

     حضرت علی علیه السلام فرمود: بدان ای سلمان! هرکس در امور و علوم ما شک کند، مانند انکار کننده معرفت و حقوق ماست و به تحقیق، خداوند عزوجل در جاهای گوناگون کتابش ولایت ما را واجب کرده است .

    اصطلاح شیعه در زمان پیامبر ( ص) رایج شده و اولین کسانی که به عنوان شیعه معروف بودند عبارتند از .سلمان . ابوذر . مقداد . عمار یاسر . همچنین نقل شده سلمان فارسی در اذان خود شهادت ثالثه را اضافه نمود وهمین  موجب شد که بعضی از صحابه به نزد پیامبر شکایت ببرند ولی پیامبر به اعتراض آنها توجهی ننمودومهر تایید برکار سلمان زد. 

    از کارهای بسیار مهم سلمان، که بخش اعظم زندگی او را فرا گرفته بود، تلاش پیگیر او در معرفی اسلام ناب و تشیع راستین بعد از رحلت رسول خدا ( ص ) است. او در این راستا در مدینه جهاد کرد و از هر فرصتی  بهره برد. وقتی به مدائن آمد، همین عقیده را دنبال کرد و نقش بسیاری در تشیع ایرانیان داشت.بر همین اساس با اینکه اسلام در عصر خلافت خلیفه دوم وارد ایران شد، اکثریت قاطع مردم ایران، شیعه حضرت علی ( ع ) هستند؟ وجود سلمان در مدائن و رفت و آمد او به کوفه و حوالی آن و حتی اصفهان و … سبب شد تا مذهب تشیع در ایران شکوفا شود. سلمان پیام آور اسلام ناب، منادی تشیع و نویدبخش مذهب اهل بیت ( ع ) بود و اکثر ایرانیان این ندا و نوید را شنیدند و پذیرفتند .

    وسعت و عمق آگاهی های سلمان به حدی بود که برای هر کس قابل هضم نیست. امام صادق فرمود: رسول خدا و علی اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می گفتند و او را لایق نگهداری علم مخزون و اسرار می دانستند؛ از این رو یکی از القاب سلمان، «محدث» است .

      یکی از فضائل سلمان فارسی که توسط پیامبر اسلام بسیار روشن، تعریف شده، ایمان سلمان است؛ هنگامی که آیاتی از قرآن در نکوهش قوم عرب، به جهت عدم ثبات و پایداری در ایمان، و تهدید به جایگزینی قوم دیگر به جای آنها، برای پذیرش ایمان نازل شده، این آیه شریفه می باشد: سوره محمد آیه سی وهشت "هَاأَنتُمْ هَؤُلَاء تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیل الله فَمِنکُم مَّن یَبْخَلُ وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ والله الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاء وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ" اگر شما از پذیرش این دین روی بگردانید، خداوند قوم دیگرى را به جای شما می آورد که مثل شما نیستند .

     نیز این آیه : یا  ایها الذین امنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتى الله بقوم یحبهم و یحبونه أذلة على المؤمنین أعزة على الکافرین یجاهدون فى سبیل الله و لا یخافون لومة لائم ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم  «اى کسانى که ایمان آورده اید! هر کس از شما از آیین خود باز گردد خداوند در آینده جمعیتى را مى آورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران نیرومند و شکست ناپذیر هستند، مردانى که در راه خدا جهاد مى کنند و هرگز از سرزنش کنندگان هراسى به خود راه نمى دهند». سوره مائده آیه پنجاه وچهار . اصحاب از پیامبر اکرم پرسیدند: این گروهى که خداوند در این آیات به آنها اشاره کرده کیانند؟! در این هنگام که سلمان در کنار پیامبر بود، پیامبر دست بر پاى ویا طبق روایتى بر شانه  سلمان زد و فرمود: «منظور این مرد است و قوم او، سوگند به آن کس که جانم به دست او است، اگر ایمان در ثریا باشد گروهى از مردان فارس آن را به دست مى آورند» .

    جمعه آیه سوم  وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُالْحَکِیمُ: و همچنین (او) رسول است ( بر آنان و) بر گروهی که هنوز به آنان ملحق نشده اند و او عزیز و حکیم است.  یکی از صحابه نقل می کند که ما نزد رسول خدا ( ص) بودیم که سوره «جمعه» نازل شد. آن حضرت شروع به تلاوت کردند و پس از خواندن آیه ( وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ )، مردی پرسید: یا رسول اللّه! اینان چه کسانی هستند؟ حضرت پاسخ نداد تا اینکه وی سه بار سؤال کرد. سلمان هم در میان ما بود. حضرت دست مبارک خویش را بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: اگر ایمان در ثریّا باشد، حتماً مردانی از اینان به آن می رسند.

    سلمان گام در جای گام مولا حضرت علی می نهاد نه تند روی و نه کند روی در مشی او دیده نمی شد. راز خاموشی و شکیبای علی را دریافته بود و زودتر از او با ابوبکر بیعت نکرد..... درهنگام بیعت با ابوبکر سلمان دست چپ خود را پیش می برد و می گوید دست راست من از زمان رسول خدا در بیعت علی است و با آن دست غیراز علی با دیگری بیعت نمی کنم. و این سلمان است که همچنان چون علی به خاطر اسلام و حفظ وحدت جامعه نوپای اسلامی سکوت پیشه می کند تا نهال نوپای اسلام در جنگ های خانگی نخشکد   .  روزی که علی را دروضعیت تلخ و پراندوهی برای بیعت می بردند ابوذر دستانش را بر روی هم کوبید و گفت ای کاش یک بار دیگر شمشیرهایمان را به دست می گرفتیم،... سلمان گفت: مولای من نسبت به وضعیت و شرایطی که درآن قرار دارد آگاهتر است. سلمان نیز در آن روز با اکراه و ناخشنودی بیعت می کند .

     عمر حکومت شهر  مدائن ( تیسفون دوره ساسانی ) را به سلمان وا می گذارد، سلمان دراین شهر به زهد و سادگی مفرط زندگی را به سر می برد. با زنبیل باقی کسب درآمد می کند و آنچه را که از بیت المال دریافت می دارد همه را بین فقرا تقسیم می کند. و اینچنین است که سلمان در میان اهل  سلوک وفقر وعرفان ودراویش  سده های بعد به مقام پیر ومرشد شناخته می شود

     حضرت علی علیه السلام فرمود: خداوند نعمتهای زمین را در این عصر به خاطر وجود هفت نفر آفرید که انسانها در پرتو وجود آنها روزی می خورند و باران بر آنها می بارد و یاری می شوند، آنها عبارتند از: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذیفه، عبدالله بن مسعود و من که امام آنها هستم. و اینها افرادی بودند که در نماز بر جنازة مطهر حضرت زهرا علیها السلام ( که شبانه و به طور محرمانه انجام شد ) شرکت نمودند.

     زمانی که صداها در گلو ایستاده و نفسها در اختناق شدید پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حبس گردیده بود، جناب سلمان در مجلس ابوبکر بر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام شهادت داد و حمایت جدی خود را از حضرت اعلام کرد. وانگهى سلمان، ابوذر، مقداد و بزرگان صحابه از انصار از بیعت با ( ابوبکر ) خوددارى کردند. از سلمان رحمه الله مروى است که آن جمع شوم (عمر، خالد، مغیره و جمعی دیگر) بعد از بیعت زبیر بر سر من هجوم آوردند و دست و پا و گردن مرا مانند اشیاء و کالا در هم پیچیدند و به غایت از روى خشم محکم بستند، چنانچه پنداشتم که تمامى اعضاى مرا در هم شکستند. در آن دم با کمال حیرت و الم و غصه و غم یکى از آن مردم دست مرا از بند گشود و گفت: اى سلمان! خواهى نخواهى بیعت باید نمود، و این حکایات و حرکات به هیچ وجه سود ندارد؛ چون دانستم که آن مطیع رسول در آن باب صادق القول است، من نیز کراهتاً در آن محضر با ابابکر بیعت کردم و بعد از من نیز مقداد، اباذر و زبیر با کمال کراهت بیعت کردند.

    پس از اینکه سلمان با کراهت و زور بیعت کرد، گفت: امیدوارم که دنیا همیشه بر شما ناخوش و مقطوع و سرور و عیش خوش از شما مرفوع و منزوع باد

     ابن عباس، سلمان را در خواب دید و از او پرسید: در بهشت، پس از ایمان به خدا و رسول، چه چیز برتر است؟ سلمان پاسخ داد: پس از ایمان به خدا و پیامبر، هیچ چیز با ارزش تر و برتر از دوستی و ولایت علی بن ابی طالب و پیروی از او نیست .

    در روایت آمده است که ابوذر غفارى از سلمان فارسى پرسید: اى ابا عبدالله ( کنیه سلمان ) معرفت امیرمؤمنان به نورانیت چیست؟ سلمان گفت: اى جندب ( نام ابوذر) بیا برویم تا این را از خود آن حضرت بپرسیم. پس به محل آن حضرت رفتیم و او را نیافتیم. ( ابوذر) گفت: پس به انتظار ایشان ماندیم تا آن حضرت تشریف آوردند. حضرت فرمودند: چه امرى شما را به این جا کشانده است؟

    ابوذر و سلمان گفتند: اى امیرمؤمنان، به نزد شما آمدیم تا در مورد معرفتتان به نورانیت سؤال کنیم، حضرت فرمودند: آفرین بر شما دو دوست وفادار به دین خویش که کوتاهى نمى کنید… .به جانم سوگند که آن معرفت بر هر مرد وزن مومن واجب است . هیچ کس ایمان را به حدّ کمال خویش نمی رساند تاآن که مرا به عمق معرفتم بشناسد .  معرفت من به نورانیت، معرفت خداوند عزوجل است و معرفت خداوند عزّّوجل ،معرفت من به نورانیت  است وآن همان دین خالصى است که خداوند درباره آن فرمود : و امرنشد به چیزی مگر چیزی که خدا را به اخلاص کامل در دین پرستش و بندگی کند و ازبندگی غیر او روی برگرداند ، هر کس ولایت مرا به پا داشت نماز را به پا داشته است،ومومن وقتی که آزموده نباشد تحمّل آن را نخواهد داشت . ما را به مثابه خدایان قرار ندهید و دیگر هر چه مى خواهید در فضیلت ما بگویید.عطا نموده است خداوند عزّوجل به ما بزرگترین وعظیم تراز آن چه خود وصف می نماید وآنچه من توصیف می کنم . پس آن گاه که ما را این گونه شناختید مومن می باشید وگرنه  به کنه و حقیقت و منتهاى آنچه در ما وجود دارد نمى رسید،وهرکس که به ولایت من اقرار ننماید: اقرار به نبوت حضرت محمد به او نفعی نمی رساند .من وحضرت محمد نور واحدی بودیم ، نشاَت یافته از نور خدای عزّوجل ، از همین بود که پیغمبر فرمود علی از من است ومن از علی هستم . من آخرین وصى شدم، منم “صراط مستقیم”، منم “نبأ عظیم

    نام سلمان ، براى ایرانیان ، تا اندازه اى آشنا بود. وقتى خبر یافتند که سلمان ، به حکمرانى مدائن منصوب شده و قرار است به آن دیار بیاید، براى استقبال از والى جدید، در بیرون شهر تجمع کردند  . مردم، بر اساس ذهنیت خود نسبت به حکمرانان و زمامداران ، مى پنداشتند که على القاعده والى جدید، با همراهیانى بسیار و جلال وشکوه و کبکبه و دم و دستگاهى خواهد آمد و بر مرکبى آراسته خواهد نشست و با تشریفاتى خاص ، به مقر حکومت خود وارد خواهد شد.
    چشم ها به افق ، در انتظار رسیدن سلمان ، بعنوان حاکم جدید شهر، دوخته شده بود. دیدند: سوارى از دور مى آید. وقتى نزدیک شد دیدند پیرمردى است با محاسن سفید، سوار بر الاغى شده و سفره اى نان و کوزه اى آب به همراه ، بطرف آنان مى آید. از او سراغ سلمان را گرفتند.  گفت سلمان ، من هستم .
    براى اهالى مدائن ، تعجب آور و باور نکردنى بود، که چگونه این پیرمرد از کار افتاده ، شهرى با عظمت همچون مدائن را با آن سابقه حکومت هاى قدرتمند و دستگاههاى عریض و طویل ، اداره خواهد کرد؟!
    سلمان ، نه بر اسب ویژه سوار شد و نه به کاخ سلطنتى رفت ، بلکه یکسره به طرف خانه کوچکى در کنار مسجد رفت و آنجا را اقامتگاه خویش ساخت و به اداره امور پرداخت . سلمان در ایام حکومت خود، بیت المال را صرف مردم مى کرد و حتى حقوق شخصى خویش را نیز به نفع جامعه و نیازمندان خرج مى کرد.

     همین برخوردها و اینگونه اخلاقیات سلمان بود که او را محبوب دلها ساخته بود و سلمان بر قلوب ، حکومت مى کرد، نه بر جمجمه ها . از همین رو، در هنگام بیمارى سلمان هم ، که به وفاتش انجامید، مردم بشدت ناراحت و افسرده بودند و دسته دسته به عیادتش مى رفتند و از صمیم قلب ، براى بهبودیش دعا مى کردند

    دلیل اساسی شکستها در نبردهایی که سال سیزده هجری قمری بین سپاه اسلام و ایرانیان در گرفت ، ضمن نفاقهای داخلی وناتوانی آخرین شاه کم تجربه ساسانی که اسلام را نپذیرفت ،درنارضایتی عمیق مردم از حکومت ساسانی بود .ظلم و نابرابری فاحش اجتماعی و شکاف عظیم طبقاتی و نبود عدالت اجتماعی که قوام جامعه بر بنیان آن استوار است مردم عادی ،پیشه  وران و روستاییان را به ستوه آورده بود و همه در آرزوی رهایی از بیداد دولتمردان و دین پیشگان بودند. درواپسین سالهای دوران حکومت ساسانی درایران ، بی اعتنایی بزرگان حکومتی و مؤبدان زرتشتی به سرنوشت مردم وکشوروتیره دلی آنان که تنها به خود وپایگاه سیاسی و اجتماعی خود می اندیشیدند موجب شده بود که پادشاه را بازیچه مقاصد خود قراردهند و درمدت چهارسال ده پادشاه ساسانی را هلاک ویا ازتخت سلطنت سرنگون گردانند . هرگروهی که شاه را مطابق با تمایلات و منافع خود نمی دید اورا با حیله ونیرنگ وبدنامی بزیر می کشید و فرد دلخواه دیگری را به جای او می نشاند. آنان با ایجاد تفرقه وجدایی وآشفتگی دراداره کشوروبد بینی مردم ایران سبب گردیدند که سپاه اندک اسلام  با ناکافی بودن تجهیزات نظامی امپراتوری نیرومند ساسانی را با وحدت دینی و یکپارچگی خود شکست دهند . اسلام حق مالکیت راحق همه مردم می دانست و هرکسی را مجاز می شمرد که مالک قطعه زمینی باشد .ازسوی دیگر ، درنظام بسته ساسانی،مؤبدان اشراف واعیان اراضی پهناوری را مالک بودند و توده مردم که اکثریت عظیم جمعیّت را تشکیل می دادند از داشتن حق مالکیت محروم بودند .بزرگان و اشراف و مؤبدان دین پیشه زرتشتی از پرداخت مالیات معاف بوده وبرای حقظ قدرت اجتماعی و ثروت خویش برمردم ستمها روا می داشتند و باتحمیل مالیاتها هستی آنان را که با رنجها وسختیها به دست آمده بود غارت می کردند. افزون بر زنجیر های اجتماعی ، مردم ایران از انبوه ستمها و فشار بزرگان و اشراف ساسانی ومؤبدان فتنه جو وثروت دوست به ستوه آمده و در اندیشه رهایی بودند .بیزاری مردم به جایی رسیده بود که ایرانیان از دین زرتشت روی گردان شده و به پذیرش دین حضرت عیسی مسیح متمایل شده بودند ودر ایران در بین مردم دین مسیح رواج فراوانی پیدا نموده بود . گفته اند اگر اسلام در آن روزگاران به ایران راه نمی یافت شاید کلیسا ها خود جای آتشکده ها را می گرفت . 

     اگر دین اسلام ظاهر نمی‏شد، دینی که در ایران پذیرفته می‏شد، دین مسیحیت می بود و نشانه آن نیز پیدا شده بود؛ برای همین است که با آمدن اسلام به ایران، بر دشمنی مسیحیان با اسلام افزوده شد.  بسیاری از مردم ایران در برابر مسلمانان، مقاومت نکردند و به این جهت، دین اسلام به زودی در ایران پیشرفت کرد. علت شکست نیروهای نظامی حکومت ایران، ناتوانی نظامی آنان و یا تنها روحیه قوی مسلمانان نبود، بلکه علت اصلی شکست نیروهای جنگی ایران در برابر هجوم مسلمانان، ناراضی بودن مردم ایران از حکومت و آیین خود بود. آنان نخواستند، بجنگند و حتی گاهی با مسلمانان همکاری می‏کردند.

     مردم ایران، در زمان بعثت و حیات حضرت رسول به اسلام توجه کردند و به تدریج و با میل و رغبت آن را پذیرفتند. دومین کسی که از ایرانیان پس از سلمان اسلام آورد«باذان بن ساسان» است و پس از باذان بسیاری از ایرانیان ساکن یمن، مسلمان شدند و اسلام این­ها در زمان پیامبر(ص) بود. خود باذان مورد توجه پیامبر اسلام قرار داشت. این ایرانیان در زمان رسول اکرم، با میل و رغبت دین اسلام را پذیرفتند وهیچ گونه زور و تهدیدی در کار نبود؛ چنان که در کتاب‏های تاریخی آمده است: پیامبر در سال ششم هجری، به پادشاهان و رؤسای کشورها نامه نوشت و آنان را به دین اسلام دعوت کرد. حضرت رسول، نامه‏ای به پادشاه ایران خسرو پرویز نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. متن نامه چنین بود:
    بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد رسول الله الی کِسری عظیم فارس. سلامٌ علی من اتّبع الهدی و آمن بالله و رسوله و شهدان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله. ادعوک بدعایة الله فانّی انا رسول الله الی الناس کافة لأنذر من کان حیا ویحقّ القول علی الکافرین. اسلم تسلم. فان ابیت فعلیک اثم المجوس؛
    به نام خدای رحمان و رحیم. از محمد فرستاده خدا به کسری بزرگ ایران. سلام بر آن کس که پیرو هدایت باشد، به خدا و فرستاده‏اش ایمان بیاورد و گواهی دهد معبودی جز «الله» نیست، همتایی برای او نیست و محمد عبد و فرستاده او است. تو را به دعوت الهی به سوی اسلام دعوت می‏کنم؛ زیرا که من فرستاده خدا به سوی همه مردم هستم و تا زنده ‌دلان را انذار کنم و عذاب خدا بر کافران فرود آید. تسلیم خدا باش، سالم بمان و گرنه گناه زرتشتیان به گردن تو است .

    پادشاه ایران نامه را پاره کرد و گفت: ببینید چه کسی برایم نامه نوشته است؟! او که عبد من است. فرستاده پیامبر خدا به مدینه برگشت و داستان پاره کردن نامه را برای پیامبر نقل کرد. حضرت فرمود: خداوند حکومتش را بگسلد،.
    خسروپرویز به عامل خود درآن زمان باذان نوشت: دو نفر به سوی این مردی که در مدینه است بفرست تا او را نزد من بیاورند. باذان «بابویه» را مأمور این کار کرد و مردی به نام «خرخسره» را همراه او ساخت. بابویه و خرخسره به مدینه رفتند و بر آن حضرت وارد شدند. بابویه به حضرت رسول گفت: مرا باذان فرستاده است تا تو را نزد کسری پادشاه ایران ببرم . اگر با ما به ایران بیایی برایت خوب است؛ و گرنه پادشاه ایران تو را نابود می‏کند.
    پیامبر به آن دو نفر گفت: بروید و فردا بیایید تا جواب تان را بگویم. آن دو نفر رفتند. در همین زمان به پیامبر خدا وحی شد که خسرو پرویز به دست پسرش«شیرویه» به قتل رسید. دهم جمادی الاولی از سال هفتم، خسرو پرویز کشته شد). آن دو نفر دوباره آمدند. پیامبر به آنان گفت: خسروپرویز به دست پسرش کشته شد و شما برگردید و به پادشاه بگویید: اگر اسلام را بپذیری، آن چه داری دردست خودت خواهد ماند.

    بابویه و خرخسره به یمن بازگشتند و آن چه را که اتفاق افتاده بود به باذان گفتند. باذان گفت: این گونه سخن گفتن از پادشاهان بر نمی‏آید، به نظر من او پیامبر است . منتظر می‏مانیم تا ببینیم پیشگویی او چگونه می‏شود. اگر کلامش مطابق واقع بود، او پیامبرخواهد بود . اگر مطابق با واقع نبود، نظرمان را درباره او اظهار می‏کنم. پس از چند روز، نامه شیرویه به باذان رسید و از باذان خواسته بود که مردم را به اطاعت او فرا بخواند. شیرویه در آن نامه نوشته بود که با «محمد» کاری نداشته باشد. با رسیدن نامه شیرویه، باذان به نبوّت پیامبراسلام ایمان آورد و ایرانیان مقیم یمن نیز همراه با او ایمان آوردند
    پیامبر باذان را پس از مسلمان شدنش در مقام خود ابقا کرد .پس از آن که باذان از دنیا رفت، حضرت، پسر او شهر بن باذان را حاکم یمن کرد. باذان و پسرش در راه تبلیغ دین اسلام، بسیار تلاش کردند. شهر بن باذان، در جنگ با نیروهای اسود عَنسی که در یمن ادعای پیامبری کرده بود به شهادت رسید و او اولین شهید از ایرانیان در راه اسلام است. همان طور که گذشت، باذان و ایرانیان ساکن یمن به مشاهده تحقق یک پیشگویی غیبی از سوی پیامبر به حقانیت حضرت رسول پی بردند؛ در حالی که در آغاز کار از احکام اسلامی و قوانین الهی پیامبر اسلام خبر نداشتند. اسلام آوردن ایرانیان به خاطر همین حقانیت پیامبر بود .

    خلا صه آن­که: اسلام آوردن ایرانیان آن گونه که برخی نوشته ­اند به زور شمشیر نیست. این گونه تاریخ‏نگارى شیوه مستشرقین است . هدف آنان این است که اسلام را آیین شمشیر معرفى کنند. حقیقت آن است که ایرانیان به جهت حقانیتی که در اسلام مشاهده نمودند ،مسلمان شدند. بسیاری از آنان که به شدت تحت ستم نظام ساسانى قرار داشتند . دنبال دگرگونی وضعیت موجود بودند. از سپاه اسلام کمک و یاری خواستند . یک نظام سلطه ‏گر و تحمیلى را برانداختند . آزادى را براى مردم ایران به ارمغان آوردند. حتی به نوشته برخی از مورخان: وقتى سپاه اسلام وارد ایران شد ، ایرانیان به نفع سپاه عدالت خواه اسلام و برضد دولت ستم پیشه ساسانی کوشیدند از جمله آن که : چهار هزار سرباز ایرانى از گیل ودیلم با پیمودن صدها کیلومتر راه خود را به سپاه اسلام رساندند و به یارى آنان شتافتند. هم چنین شاه ایران را یک آسیابان ایرانى به قتل رساند.

     روز هشتم صفر سال سی وپنج هجرت رسول الله اصبغ بن نباته نیز از مدائن چنین روایت می کند : ناگهان دیدیم مردی که سوار بر قاطری سفید است و صورتش را پوشانده، نزد ما آمد. به ما سلام کرد و ما هم جواب دادیم. سپس فرمود: «ای اصبغ! در انجام کار سلمان شتاب کنید». ما هم مشغول انجام کار سلمان شدیم. برایش حنوط و کفن آوردیم. او گفت: «حنوط و کفن را برایش آماده کرده‌ام». سپس آب و محلی برای غسل دادن آماده کردیم. آن مرد با دستان خودش سلمان را غسل داد و پس از این‌که بر او نماز خواندیم، او را دفن کرد و لحدش را گذاشت. وقتی که کار دفن تمام شد، راه خود را در پیش گرفت. من به سمت او رفته و لباسش را گرفتم و گفتم: ای امیرالمؤمنین! شما چه ‌طور به این‌جا آمدید و چگونه از مرگ سلمان مطلع شدید.

    آن‌حضرت به من رو کرد و فرمود: «از تو در نزد خدا پیمان می‌گیرم تا زمانی که زنده هستم با کسی در این‌باره سخن نگویی». به ایشان گفتم: من قبل از شما می‌میرم؟ آن‌حضرت فرمود: «نَه! عمر تو طولانی‌تر خواهد بود». پس از این‌که اصبغ قول داد که در این‌باره سخنی با کسی نگوید، حضرت علی به او فرمود: «این پیمانی است که پیامبر خدااز من گرفته است. بعد از این‌که نمازم را در کوفه خواندم، به خانه رفته و خوابیدم. شخصی به خوابم آمد و گفت: ای علی! سلمان از دنیا رفته. من نیز سوار بر قاطرم شده و آنچه که میت لازم دارد با خود برداشته و به راه افتادم. خداوند دور را برایم نزدیک گردانید و همین طور که می‌بینید، به این‌جا آمدم ».

    از سلمان روایت شده است که از پیامبر پرسید: «اى رسول خدا جانشین و وصى تو کیست؟ پیامبر فرمود: اى سلمان جانشین برادرم موسى که بود؟ سلمان پاسخ داد: یوشع بن نون. پیامبر فرمود: جانشین و وارث من که دین مرا به جا مى آورد و وعده مرا تحقّق مى بخشد، على بن ابى طالب است» .

    از سلمان فارسی روایت شده است که پیامبر اسلام فرمود: من و علی از یک نور خلق شدیم چهار هزار سال قبل از آن که خداوند آدم را خلق کند.  

    از شخصی به نام زاذان این‌گونه نقل شده است: وقتی سلمان می‌خواست از دنیا برود، به او گفتم چه کسی تو را غسل خواهد داد. گفت کسی که پیامبر خدا را غسل داده. گفتم تو در مدائن هستی و او در مدینه؟ او گفت: وقتی که لحیه‌ام را بستی صدایی خواهی شنید.

    وقتی که سلمان از دنیا رفت و من لحیه‌اش را بستم، صدایی شنیدم. به سمت در خانه رفتم. دیدم که امیرالمؤمنین علی حضور دارد. ایشان به من فرمود: «ای زاذان! سلمان از دنیا رفته است؟» گفتم بله. آن‌حضرت وارد خانه شد و روانداز را از صورتش کنار زد. سلمان به چهره امام لبخند زد. امام فرمود: «خوش به حالت! وقتی که پیامبر خدا را ملاقات کردی به او بگو که از دست قومت چه بر سر برادرت آمد». سپس مشغول تجهیز او شد. وقتی که بر او نماز می‌خواند، تکبیر با عظمت از امام می‌شنیدم .همراه حضرت  مولا علی ، قنبر و دو مرد را دیدم یکی جعفر ( طیار برادر گرام حضرت مولا علی ) و دیگری خضر پیامبر بود و همراه هر کدام از جعفر و خضر هفتاد صف از ملائکه در نماز بر سلمان حاضر شدند در هر صفی یک میلیون فرشته بود . در آخرین لحظه اى که على با سلمان وداع مى کرد، هدیه بزرگ خویش ‍ را بصورت این دو بیت شعر زیر، که بسى پر مفهوم و زیبا است ، تقدیم داشت و بر کفن سلمان نوشت  :

    وفدت على الکریم بغیـر زاد                                من الحسنات و القلب السلیم

    و حمل الزاد اقبح کل شى                                   اذا کـــــــان على الکـــــــــریم

    یعنى :بدون ره توشه اى از حسنات و قلب سلیم، برخداى کریم وارد شدم .و هنگامى که ورود، بر کریم باشد، برداشتن توشه راه، زشت ترین چیزهاست .

    در نهایت سلمان به هدف خود رسید و در اسلام مقامى بس والا یافت و مدال افتخارآفرین سلمان منا اهل البیت؛ سلمان، از خانواده من است  را از جانب پیامبر دریافت نمود .