• گریزون
  • جلوگیری از کپی کردن مطالب

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    لوگوی وبلاگ
     

    صفحات اختصاصی
     

    آمار و اطلاعات

    بازدید امروز :0
    بازدید دیروز :5
    کل بازدید :57267
    تعداد کل یاداشته ها : 42
    103/1/10
    2:52 ص
    مشخصات مدیروبلاگ
     
    [0]

    خبر مایه
    عناوین یادداشتهای وبلاگ
    یادداشت چهل ودو عناوین یادداشتها[1]

    هوحق یاعلی مددی

     اَلحَمدُلله الّذَی جَعَلَ کَمالَ دینهِ وَتَمامَ نِعمَتِهِ بِوِلایَةَِ اَمیرِالمُؤمِنینَ عَلِیّ بنِ اَبیطالِبٍ عَلَیهِ السّلام 

    امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را        می شد روان بر آسمان همچون روان مصطفی

    خورشید ازرویش خجل گردون مشبّک همچو دل  از تابش او آب و گل  افزون ز آتش در ضیاً

    گفتم  که بنما نردبان  تا بر روم بر آسمان     گفتا  سر تو نرد بان سر را در آور زیر پا

    چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی   چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا

    سایه نوری تو وما جمله جهان سایه تو        نوری که دیده ست که او باشد  از سایه جدا 

    گاه بود پهلوی او گاه شود محو درو            پهلوی او هست خدا  محودرو هست لقا 

    سایه زده دست طلب سخت درآن نور عجب      تا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خدا 

    شرح جدایی ودر آمیختگی سایه ونور          هر که نه چون آینه گشتست ندید آینه را 

    دردل من آن سخن زان میمنه ست            زانک از دل جانب دل روزنه ست

    گرگ درنده ست نفس اماره یقین             چه بهانه می نهی برهر قرین

    در ضلالت هست صد کَل را کُله               نفس زشت کفرناک پر سفه

     زین سبب می گویم ای بنده فقیر                سلسله از گردن سگ برمگیر

    گر معلم گشت این سگ هم سگست          باش ذلّت نفسه کو بد رگست

    جمله قرآن شرح خبث نفسهاست            بنگر اندر مصحف آن چشمت کجاست

    الهی ای که می آیند بسویت  چون سلیمان نبی با دو صد مُلک وبا صد گیر ودار ، ای که می ریزند به پایت عاشقان دل را دلی آشفته کار ، ای که دنیا ریختی در پای اهلش تا از تو برگیرند کنار ، ای که اسماعیل را بردی به قربانگاه و ابراهیم را از سوز عشقت تو فرستادی به نا ر ، ای که تو موسی را گفتی لن ترانی او آمد در فغان و عیسی را تو بردی به دار ، ای که توایوب را مجروع کردی تا در تاب وتب در عشق تو ماند بر قرار.ای که یونس را دل ماهی نهادی تا تفرید یابدو گیردآرام وقرار . ای که عشقت را محمد (ص) را تودر کوه حراء بردی به غار . ای که از وصلت راه پویان اهل توحید آمدند و در بحر تجرید می گیرند قرار ، ای که از وصلت صادقان درعشق لایق آمدند  محو خود کردی زتفرید  و خلوت گرفتی توبا بوس وکنار.

    ای عاشق آسمان قرین شو               با او که حدیث نردبان گفت 

    زان شاهد خانگی نشان کو               هرکس سخنی ز خاندان گفت 

    یک لحظه ز کوی یار دوری              در مذهب عاشقان حرامست 

    پیشترآ پیشتر ای بوالوفا                  از من وما بگذر وزوتر بیا 

    پیشتر آ در گذر از ما ومن                پیشتر آ تا نه تو باشی  نه من

    کبر و تکبّر بگذار وبگیر                 درعوض کبر چنین کبریا

    گفت الست و تو بگفتی : بلی            شکر بلی چیست ؟ کشیدن بلا

    سرّ بلی چیست که یعنی : منم           حلقه زن درگه فقر وفنا 

    پاک شو از خویش و همه خاک شو   تا که زخاک تو بروید گیاه

     ذکرحق گفتم بدنبالش بگشتم  بی جوابش ماندم زحق پرسان شدم فرمود : در این اسماء نگنجدیدم وظاهر نگشتم .. شهادت گفتم و اشهدوالله گفتم ولی نمی دانم چرا مومن نگشتم . زحق پرسان شدم فرمود : چون به نفس خویشتن  کافر نگشتی .. بخود کافر شوی آنگه مسلمان میشوی وتوبا من شوی ای که دنبالم بگشتی .. زدم درب بهشت و جنت و نار بدنبالش بگشتم . نشد حاصل مرا دیدار حضرت. زحق پرسان شدم فرمود حق : تو چرا در دل نگشتی .. چو صیقل شد دل روی چوماهش شد ظاهر باز بدنبالش بگشتم . چنین فرمودحق : دلت را بنده ام بگذار وجانت را بگیر دل که سایه من باشد و جان مایه من تا باتو بنشینم وبگشتم .. زفقر خود به حق گفتم که من از تو فقیر ومستمندم ودنبال غنی خود بگشتم . چنین فرمود : بخور شیر وعسل اندر نعم .. از عشرو زکاتم تا بنوشانم تو را بدنبال فقیر خود میگشتم ..

    آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست ؟      تاکه کشتی زکف ظالم جبّاربرست 

    خضر وقت تو عشق است که صوفی زشکست صافیست و مثل دُرد به پستی بنشست 

    لذّت فقر چو باده ست که پستی جوید           که همه عاشق سجده ست و تواضع سرست

    تابدانی که تکبر همه از بی مزگیست           پس سزای متکبّر سر بی ذوق بس است 

    خداوند با نورخود که حقیقت وجود بنده گان است همیشه همراه آنهاست . از آنها جدانیست  این بندگان او هستند که قادر به درک وجود اودرخود نبوده وبا او نیستند . نور خداوند در درون خلایق حقیقت وجود آنها است پس انسان باید تلاش نماید و به تدریج بسوی درک او طی طریق نماید وپرده های حجاب ها را که در هر مرحله به شکلی است کنار زده وقید وبند های نفس را که مانع تکامل معنوی است از خود دور نماید . حرکت اولیه وپیشرفت در این راه که حرکت دورانی متحدالمرکز است باید اول خلوتی فراهم شود تا انسان نفس خود را بشناسد و خودرا تربیت نماید و اول حجابهای نفس اماره بسوء را کنار زده . تا خورشید حقیقت و نور الهی امکان درخشش پیدا نموده و انسان را روشن نماید . 

    حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز       خوشا کسی که دراین راه بی حجاب رود

    نفس اماره با نیروهای غریزی که از شهوت وغضب پرورده شده اگر توسط سالک راه کنترل نشود حجاب و مانع سلوک گردیده و انسان به جای خدا پرستی به سوی خود پرستی می رود . انسان از نور الهی خلق گردیده وتصویری از حقیقت خلقت و آینه ای است درمقابل خلاق هستی . اگر آینه از زنگار وآلودگیها دنیایی پاک شود تمام حقیقت وجود او ظاهر میگردد . وتمام وجود انسان او میشود . پس حجاب آلودگیها که تیره ترینش نفس اماره بسوء از او یاد میشود مانع ظهور نور حق تعالی در انسان میشود . خداوند با ماست ولی ما با  او نیستیم . غضب که برای محافظ انسان است وشهوت که برای نگهداری انسان است بااو همراه گشته ولی با هم ترکیب وبا افراط سازنده نفس اماره گردیده است . دست کشیدن از خواستن ها و داشتن ها و بودن ها بیش از نیاز انسان و چسبیدن و تمرکز نمودن به آرزوهای دور ودراز انسان را از حقیقت خلقت و نتیجه زندگی دنیایی که درک معرفت و شناختن خود و دیگران و شناختن دنیا و شناخت خالق است دور می نماید . از دریای حقیقت فقط دیدن ودرک برکه آبی ومشغول به آن بودن وقانع به آن گردیدن و تضاد های دنیایی که سبب خلقت وپوشیده شدن حقیقت است را بسیار بزرگ نمودن و مبارزه با آن نمودن و از پزیرش آنها سر باز زدن  بسیار خسران و زیان آور است و سبب ظهور خود خواهی در انسان میگردد . از رفتن به فرا سوی تضاد که حقیقت است و ظهور میکند وانسان به هدف ونتیجه خلقت میرسد نباید سر باز زد و به اندازه توان خود باید تلاش نموده و خداوند یاری میفرماید  .

    گرامروز آتش شهوت بکشتی بی گمان رستی      وگرنه تف این آتش تورا هیزم کند فردا

    چونکه حق تعالی ،انسان را به کرامت اخلاق مخصوص کرد ، اورا از میان خلایق به جانشینی خود برگزید ، چنانکه فرمود« انی جاعل فی الارض خلیفه » بر آدمی تخلق به اخلاق خداوندی و شباهت جویی به اوصاف پروردگاری را واجب نمود . چونکه اهل خرد هیچگاه کم خرد را جانشین خویش نمی نمایند و دانا نادانی را به نیابت خویش بر نمی گزیند . از این رو پیامبر (ص) فرمود : به اخلاق خداوندی متخلّق شوید .